Pages

Friday, December 18, 2009

One last kiss

خانومه ميگفت: دو روز بود وقتی شوهرم منو ميرسوند سر کار، بهش ميگفتم “گونه مو ببوس”، ميگفت برو بابا شوخيت گرفته.

روز سوم وقتی همسرش ميومده خونه، دوتا چهار راه مونده به خونه ش، يه ماشين دزدی که سه تا جوون کم سن و سال راننده ش بودن، به شدت ميزنن بهش. جوونا سه تاشون از صحنه فرار ميکنن و اون بنده خدا در جا ميميره.

خانومه گريه ميکرد ميگفت: هنوز تو حسرت اون يه بوسه م که بهم نداد...

6 comments:

Anonymous said...

چه غم انگيز !

Anonymous said...

wow", It sounds like a sad movie. I know lots of these sad/happy/funny /melancholic, true stories from the time I worked as a nurse too. Does this picture related to the story?

Nilofar said...

The posting before was mine in case I have not added my name to it.

Farhood said...

Yes Niloofar jaan. That is the story's picture. If you click on the photo, it will take you to the actual news page.

MS said...

آقایون وقتی خانومها میگن ببوسیدشون ببوسیدشون .... این می شه نتیجش ولی از شوخی گذشته چفدر غم انگیزه

نادي said...

تلخ! تلخ
مصداق عيني همون مثل چقدر زود دير ميشه