این مطلب رو عزیزی د ر مورد پدرم نوشته دلم نیومد اینجا لینکش نکنم:
سیفاله غضنفری: هنوز از پسِ بیش از سه دهه، صدای گامهای مردی در
حافظهی غبارگرفتهی شهرمان طنینافکن است که کوهدشت مدنیت خود را بیش از
هر کس و هر چیز مرهون حضور سبز، قامت استوار و تلاش بیوقفه و خستگیناپذیر
او میداند. مردی بلند بالا و گندمگون با لباس فرمی بر تن و چکمهای بر پا
و قیچی باغبانی در دست که به سان تابلویی تمامنما در قاب فاخر خاطرات
پیران و میانسالان این سامان به نیکی نقش بسته است. شهرداری
که نستوه و استوار با احداث خیابان و پیادهرو و میدان و پارک و … ثابت
کرد که آبادانی و سازندگی را در کلاس اکابر دیارش همچون قائممقام و
امیرکبیر به فراست دریافته و با شور و حمیت اراده کرده تا از یک آبادی
بیقواره و به هم ریخته، شهری با اسلوب و متد شهرسازی بنا کند و چنین بود
که شهردار بیریا رؤیای آرمانخواهانهاش را با جسارتی مثال زدنی جامهی
عمل پوشاند و در اولین اقدام انقلابی گورستان مرکزی شهر را تسطیح و بر جایش
پارکی احداث کرد. حصارش کشید. با طرحی زیبا با گل و سبزه و درخت مزینش
کرد، چراغانیاش نمود و بر آن نگهبان گمارد و آن را در پیش قدوم شهروندان
افتتاح کرد تا به آنان فرهنگ مدنیت و مسؤولیتپذیری را آموزش دهد و بدین
گونه بود که به جای بوی سدر و کافور عطر روحبخش گلها و ریاحین فضای آنجا
را عطرآگین میکرد. کشتارگاه دایر کرد تا از ذبح غیربهداشتی در معابر
جلوگیری کند. حمام ساخت مرادانه و زنانه. هر کدام با دوازده دوش مجزا و
مستقل و بساط خزینهها رابرچید. غسالخانه بنا کرد تا بر مردگان نیز ارج
گذارد و ناخرسندی خود را از غسل آنان در رودخانهی شهر اظهار دارد. با
دستان خود و با تلاش وقفگیناپذیر باغبان مهربان شهر در پیادهروها
درختکاری کرد. چاه عمیق حفر کرد و منبع ساخت و در فواصلی از پیادهروها
شیرهای آب تعبیه کرد تا با تأمین آب شرب و بهداشتی برای شهروندان کام
نهالهای نورس را نیز از این رهگذر سیراب سازد. در محوطهی خانهاش
گلخانهای احداث کرد تا شهر را از خرید گل و گیاه بینیاز سازد.
حوزهی
عمل او تنها به کار و آبادانی صرف منحصر و محدود نشد بلکه نظارت و پیگیری
را وجههی همت خود ساخت و ثمربخشی پروژهها و طرحها را در گرو تداوم آنها
تا حصول موفقیت دانست. و از این منظر بود که با تیم کوچک و کارآزمودهی
همکارانش که تعداد آنها از انگشتان دست تجاوز نمیکرد، همهجا حاضر و
آماده بر کار نانوا، قصاب، رفتگر، کسبه، کشتارگاه و… نظارت مستمر و مستقیم
داشت. کمتر نانوایی جرئت عرضهی نان سوخته و نپخته را به مشتری داشت. در
قصابیها پشه پر نمیزد و مهر شهرداری بر گوشتهای به چنگک کشیده شده نشان
ذبح شرعی و سلامت بهداشتی آن بود. رفتگران شبها در زیر لامپهای کمفروغِ
تنها ژنراتور خصوصی شهر به نظافت خیابانها و معابر مشغول بودند. هرگونه
کمفروشی و گرانفروشی و عدم نصب برچسب(اتیکت) قیمت مستوجب عقوبتی
گریزناپذیر بود و نتیجهی آن وفور کالاهای سالم، بهداتشی با کیفیت و با
قیمتی تک نرخی در تمام سطح شهر بود. جوانان را در غرس نهال و مراقبت و
مواظبت از آنها به یاری میگرفت. مغازهداران هر روز صبح بعد از گشودن قفل
از مغازهها با آفتابههای خود نهال روبهرو را آبیاری میکردند و بر این
وظیفهی روزانه افتخار میکردند. بنابر همین دلایل مردم نیز با این مرد
غریب، قرابتی قلبی داشتند و او را چون جان دوست میداشتند و احترام
میگذاشتند.گویی شعار “شهر ما خانهی ما” را مردم ما پیشتر در عمل فهمیده
بودند.
چنین بود حکایت زندهیاد دلیجانی، مردی که همزمان هم شهردار بود و
هم مسؤول امور بهداشتی، هم مسؤولیت تعزیرات را بر عهده داشت و هم ریاست
ادارهی برق را عهدهدار بود و در کنار تمامی این مسؤولیتها آموزش
شهروندی و آداب شهرنشینی را رسالت خود میپنداشت. مردی خستگیناپذیر که روز
و شب نمیشناخت. صبح قبل از همه بر سر کار حاضر بود و تا پاسی از شب به
تلاش بی وقفهی خود ادامه میداد. پس بیدلیل نیست که هنوز مردم او را
شهرداری بیبدیل میدانند. رمز و راز موفقیت او را جز در تخصص و نبوغ باید
در نوع نگاه مردمگرایانه و عمل خالصانه و عاشقانهاش جستوجو کرد که بدون
هیچ چشمداشتی شهر را سبز و آباد میخواست و چنین نیز شد.
امروز اما
یادگارهای او به دست خزان سپرده شدهاست. حصار پارکی که نام او را یدک
میکشد، تخریب گردیده و از یاسهای عطرانگیزی که زمانی پنجه در نردههای
حصارش کشیدهبودند، خبری نیست. گوشهای از آن را بابت پرداخت بدهی به بانکی
واگذار کردند و بر شیبی از آن تندیس شیری سنگی با دندانهای فروریخته در
کام جا خوش کردهاست. آبنمای زیبای آن که فوارههای بلندش بر آسمان سر
میساییدند، خاموش شدهاست. لکلکهای همیشه مهمانش آشیان خود را ترک
کردهاند و بر جای آن پاساژ بازارچه خودنمایی میکند. بسیاری از سپیدارهای
سربلندش را که خشک شدهاند، طعمهی ارهها ساختهاند و… هنوز پس از گذشت
سالها چشمهای به در دوختهی شهر انتظار آمدن او را میکشند. آیا کسی
خواهد آمد تا فارغ از وابستگیهای سیاسی خود را همچون او وقف آبادسازی شهر
سازد؟ آیا کسی خواهد آمد تا چون او طرحی نو دراندازد و تحولی بزرگ ایجاد
کند؟ آیا کسی خواهد آمد تا نیازهای شهر را با پیشرفت شگرف علم و تکنولوژی
هماهنگ سازد؟ دلیجانی از زمان خود جلو بود. حداقل شهرداری را بیابیم که حال
را دریابد، شاید گوش شیطان کر، نسیمی که این روزها در شهر وزیدن
گرفتهاست، نویدبخش روزهای خوش آینده باشد. چند روزی است که رفتگران با
لباس همشکل فعال شدهاند و شبانه شهر را آب و جاروب میکنند. زبالهها را
شبانه جمعآوری میکنند، پیادهرو و بلوارها را مرمت میکنند، خیابانها
را آسفالت میکنند، از سد معبر جلوگیری میکنند و … گویی صدای پای دلیجانی
به گوش میرسد. خدا کند اشتباه نکرده باشیم. باید منتظر ماند.